بعداز کلی دوری از وبلاگ دوباره اومدم که تنهایی هامو اینجا پر کنم.....اونایی که پیگیر وبلاگم بودن دیگه فکر کنم از برگشتن دوباره من نا امید شدن و کلا با وبلاگم کات کرده اند...فکر کنم نزدیک به یکسال شد ک ماهی خرجون!...
روزهای آخری که تو کارخونه بودم مدام با نفیسه در جنگ بودم تا جایی که نفیسه چندبار سرزده اومد کارخونه تا ببینه منو حمید تو کارخونه چه رفتاری باهم داریم....دیگه واسه جدا کردن ما به جادو رو آورده بود و می ماهی خرجون!...
اون روز من کتک خوردم و حمید دست زنشو گرفت و از خونه من رفتن بیرون و تا روز بعد خبری از حمید نشد دلم خیلی شکسته بود فکر میکردم خیلی بهم بی احترامی شده و حمید با اینکه شاهد همه چی بوده نخواست حتی یک معذ ماهی خرجون!...